انتخاب
روزی معلم و شاگردی در یک مزرعه پر از گل در زیر درختی نشسته بودند. ناگاه شاگرد پرسید: مدتی است که سوالی فکرم را مشغول ساخته است آیا شما میتوانید مرا راهنمایی کنید؟
معلم لبخندی زد و گفت خوشحال خواهم شد اگر بتوانم.
شاگرد گفت چگونه میتوانیم شریک روح و زندگی خود را بیابیم؟؟
آموزگار مدتی فکر کرد و سرانجام گفت: سوال سخت و در عین حال آسانی است. و سپس به مزرعه روبرو اشاره کرد و گفت: همانطور که می بینی در این مزرعه گلهای بسیاری روییده است. شروع به حرکت کن و هرگاه به زیباترین گل رسیدی آنرا بکن و برای من بیاور. اما به یاد داشته باش که اجازه نداری به عقب برگردی همیچنین تنها میتوانی یک گل بکنی . حال برو!
شاگرد حرکت کرد و پس از مدتی برگشت معلم به او گفت: تو باز گشتی اما من گلی در دستهایت نمیبینم؟
شاگرد جواب داد: در مسیر حرکتم گلهای زیادی دیدم. امام با خود فکر کردم شاید بهتر و زیباتر از این گل هم باشد پس به حرکت ادامه دادم و آنگاه زمانی رسید که خود را در پایان راه دیدم و چون گفته بوددید که نباید به عقب بازگردم پس دست خالی بازگشتم.
معلم گفت برای یافتن شریک زندگی هرگز مقایسه نکن و امیدوار نباش که شخص بهتری را می یابی. این تنها وقت تلف کردن است چرا که زمان به عقب باز نمیگردد.
سعی کن شریکت را همانگونه که هست بپذیری!